دی، این ماه، این ماه سرنوشت ساز که انگار قرار گذاشته تغییرات کاری ام رو با خودش داشته باشه؛
و بله...بالاخره شد اونی که میخواستم، بعد از دویدن ها و خسته شدن ها و پرسیدن ها و پیگیری ها و صبر کردن ها، آخ از این صبر کردن ها؛
من برگشتم به همون جایی که از 9 سال واسش برنامه داشتم، بعد از حدود 2 سال سختی کشیدن و امید داشتن و تحمل یک محیط تقریبا مسموم، حس یه آدم آزاد شده رو دارم.
آره مینویسم این جا که به یادگار بمونه که همون طوری که 8 دی 1400 اولین تجربه رسمی رو پیدا کردم، 1 دی 1402 هم تونستم تجربه کار رسمی در محیطی که بهش عشق دارم رو شروع کنم و برسم به اون جایی که سارن میگه:
یه روز خورشید واسه شهر میخونه کی اصلا دیده شب بمونه
برچسب : نویسنده : alveol بازدید : 50