برایِ PHD

ساخت وبلاگ

بیا تا یادت نرفته بنویس از هفته آخر آذر که اگه بخوای دقیق تر بگی از تابستون شروع شده بود.

همون آخرین شنبه آذر که مرخصی گرفتی و صبح لپ تاپ به دست رفتی دانشکده که مقاله رو ویرایش کنی اما حدود ساعت 11 پیام کارت ورود به جلسه مصاحبه اومد و دیگه شروع کردی به دویدن تا خود روز 3 شنبه و بعدش 4 شنبه و بعدترش 5 شنبه.

از اون موقعی که دانشکده به دانشکده رفتی واسه چاپ و زیراکس و اسکن رنگی و اون ناهاری که از دانشکده دندون به نبرک اون شهید گمنام بین تو و خواهر جان تقسیم شد؛ ظهرش که رفتی پیش استادی که خود جزو مدعوین مصاحبه بود و در عین ناباوری چقدر تعریف شنیدی، اون اتاق شلخته که تازه امیدت رو داشت ناامید میکرد و وعده برای سال بعد میداد، اون بعدازظهری که توصیه نامه گرفتی و ادرس مقاله های چاپ نشده و آندرریویو رو از استاد راهنما گرفتی.

از فردا و پس فردایی که در کنار هر یه جمله معرفی انگلیسی و نظریه و آمار و جزوه و کتاب و مقاله و پایان نامه ، یه دستت هم به گوشی بود و دنبال بلیط تهران و جای اسکان و ... بودی و این فرعیات بود که بولد شده بود که واقعا هم مهم بود.

از اسنپ موتوری که موتورش اول راه خراب ش و نتونست بلیط رو پس بده و پول رو بگیره و بیشتر از هزینه اسنپش بهش دادی و گفتی خدایا من به بنده ات کمک کردم و وقتشه تو هم به من رحم کنی.

از سه شنبه شبی که تو اتوبوس خوابت نبرد و تعویض لباس سریعی که توی نمازخونه کردی و ساعت 5 صبح توی بیهقی، پتو پیج روی نیمکت سرد فلزی داشتی ویس مطالب خونده شده رو گوش میکردی، از پشت در بسته علوم پزشکی تهران که تو پیاده روی خیابان ایتالیا بالا پایین میرفتی و هنوز ویس بود که داشتی گوش میدادی.

از انتظار 4 ساعته ای که کشیدی و بعنوان آخرین نفر از اخرین گروه رفتی توی ایستگاه ها و با اینکه ایستگاه اول جلو 2 نفر استاد قوی و جدی که از قضا یکیشون استادی بود که چند روز پیش کلی ازت تعریف کرده بود، تِر زدی و حتی اسم دانشمند رو اشتباه گفتی! اما توی ایستگاه دوم جلوی 3 تا استاد دیگه خوب خودت رو نشون دادی، مخصوصا جلو اون استاد زبان خودت که با معرفی انگلیسی حتی با اینکه نذاشتن کامل بگم، اما معلوم بود کلی خوششون اومده، اون موقعی که سوالای امار اون استادی که کتاباش رو خونده بودی و دوست داشتی از نردیک ببینیش رو تند تند میدادی چه کیفی می داد.

اون سلام اون همکلاسی قدیمی که در تاریک ترین حالت ممکن نسبت به هم بودین، اون خانم تازه از راه رسیده ای که چایی نخورده صمیمی شده بود و میخواست برگرده شهرمون و چه خوب دکش کردیم، اون پیاده روی های جمهوری، انقلاب، شانزلیزه، ولیعصر، رستوران حاج محسن، خریدهای پاساژی و پیاده رویی، هم کلامی با دست فروش های خوش اخلاق، ساندویچ سیب زمینی تخم مرغ از اون دکه های کوچولویی که همیشه دوست داشتی، بامیه عربی، چایی های فلاسکی، لباسی که جایزه واسه خودت گرفتی و چه مزه ای داد، خسته و کوفته رسیدن به بیهقی و نبودن بلیط، برگشت 6 ساعته از تهران با تاکسی و با له ترین حالت ممکن رسیدن، فردا رفتن به دانشگاه و نهایی کردن کارها واسه شروع ، رفتن به بیمارستان و نهایی کردن واسه تموم.

تمام.

اوج بگیر تو آسمون سیاه شب......
ما را در سایت اوج بگیر تو آسمون سیاه شب... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alveol بازدید : 48 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1402 ساعت: 19:07