آتش در خاکستر

ساخت وبلاگ

فقط یه روز تعطیله که از خود صبح تا غروب دلت نمیخاد هیچکاری کنی ولی همزمان با تاریک شدن هوا و دیدن روزی که به انتها نزدیک میشه، جت وار شروع به انجام دادن حتی نصفه نیمه کارها میکنی.

سبدِ آخر لباس ها رو که روی بند پهن کردم، چشمم افتاد به منقل جا مونده از ناهار ظهر، زغال های قرمز کوچیک با هر بار وزش باد، سوسو میکردن و بعد بین خاکسترها گم میشدن، رفتم جلوتر و سرمو نزدیک آتیش باقیمونده کردم، با موهای خیس و لباس های نازک سرمای پاییزی رو تو حیاط حس میکردم، با پس و پیش کردن تکه زغال ها بوی پیاز آتیشی مشامم رو پر کرد و بعد حس کردم الان آخرایِ شبِ سیزده به در تو سن 16 سالگیه، درست همون لحظه ای که همه وسایل رو جمع کرده بودیم و داشتیم حرفای باقیمونده رو پایِ آتیش کم هرم میزدیم و انگار نمیخواستیم دل بکنیم و بریم خونه، اون وقتی که بوی چوب و چمن با یه حس دلهره بی علتی میومد و نمیخواستی به روی خودت بیاری که شاید از استرس مدرسه ست بعد از چندین روز تعطیلی یا تازه شدن احساسات بلوغت توی روزای بهاری....

اون روزا گذشت، خیلی زیاد ازش دور شدم، در حد همین که با بویی برگردم به خاطراتش ، من ولی دلم مییخواد فردا یه دانش آموز دوم دبیرستانی بودم که تازه میخواستم اون رشته رو انتخاب کنم و خرخون وار به تنها دلخوشی اون روزام یعنی درس خوندن برسم و اصلا روحم هم خبر نداشته باشه که سالها بعد قراره چه اتفاقایی واسم بیوفته.

اوج بگیر تو آسمون سیاه شب......
ما را در سایت اوج بگیر تو آسمون سیاه شب... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alveol بازدید : 29 تاريخ : يکشنبه 23 مهر 1402 ساعت: 16:41