منو یادت نره ها*

ساخت وبلاگ

تقریبا یه ماهی میشه سر نزدم اینجا و بجز چندتا مورد جا مونده از تیر و اوایل مرداد، اتفاق خاصی نیوفتاد که البته در نوع خودشون جزو اولین ها بودن و نه تکرار تجربه ها...

یک: 24 تیر جشن فارغ التحصیل ورودی های 98 بود و به ما هم اعلام کردن تشریف ببریم چون ما هم با این گروه فارغ التحصیل میشدیم، دیگه از ظهر رفتیم و بجز 300 هزاری که واسه یه تاینی و رانی دادیم! خودمون یه عکاس جدا هم گرفتیم که حداقل این آخر کاری یه چندتا عکس خوب به یادگار داشته باشیم...بقیه مراسم هم به عکس گرفتن با گوشی هامون، مسخره کرن اشیا جاندار و بی جان، صحبت با اساتید و دفاع از مالکیت مقطع ارشد و عدم علاقه به دکترا، تحویل تقدیر و لوح و خنده های بعضا از سر اجبار با آدما گذشت، برگشت هم رفتیم 4 باغ و یه مرور کلی و سریع از اردیبهشت 401 به اینور داشتیم و با تاکید بر اینکه قرار بعدی حتما زود باشه، خدافظی کردیم.

دو: حدود یه ماهی رو طوری گذروندیم که به خواب بیشتر محتاج شدیم ولی اصلا وقت نمی کردیم، این وسط یکم وضعیت استرس فاز جدی تر به خودش گرفت که به شوخی ردش کردیم و البته میدونم که این بار باید واقعا پی اش رو بگیرم چون یه جاهایی ممکنه زندگی رو فلج کنه و همین منو بیشتر مضطرب میکنه و میترسونه:/

سه : از سری کلاسهای باشگاه جدید که خیلی واسم لذت بخش بود دو جلسه ای این وسط سوخت اونم به خاطر تداخل با کار و برنامه های شخصی ام... اون تایمی که با کلاس میگذرونم واقعا از فشار روحی خلاصم میکنه که واسه من خیلی اتفاق خوبیه، همه چی هم خوبه ولی دو تا مورد فضای کوچیک و اینکه نتونم ادامه اش بدم مثلا تو زمستون، شده دغدغه ام.

چهار: دستشون درد نکنه تعطیل کردن چون من به شخصه به تو خونه موندن و هیچ کاری نکردن زیاااد نیاز داشتم حالا این وسط مثلا دیروز تا سر کار رفته باشم و تازه اونجا فهمیده باشم یا اینکه امروزم تا ظهر به خاطر یه موضوع غیرقابل پیش بینی پریده باشه، اشکال که داره ولی نه اونقدر که بخوام به خودم تلخ بگذرونم، فلذا دستشون بشکنه که یه پیام ندادن و بگن فردا و پس فردا تعطیله و نیا و خب این چیزی بجز بیشعوری آدما نیست در قبال یه نفر که از هر وجهی نگاه کنی، میتونستن اطلاع بدن و حتی شاید وظیفه هم داشتن؛ البته که من احساس میکنم شاید بدشون هم نمیومده که من عمدا نفهمم.. فلذا در راستای چند تا مورد سمی که این ماه همون جا واسم پیش اومد، این هم واگذار کردم به خدا چون مثه قبلیا ممکنه من یادم بره ولی ابدا نباید بی جواب بمونه!

پنج: یاد گرفتم از حقم دفاع کنم و حرفم رو بزنم و یاد هم گرفتم که این مواقع خودم رو کنترل کنم و بیش از عصبانیت، تبسم داشته باشم و خودم رو آروم نگه دادرم و از هر واکنش سریع، تا حد ممکن اجتناب کنم و بذارم در موقعیتی که فکر میکنم ممکنه اثرگذاری بیشتری داشته باشه، موضوع رو پیش بکشم و بفهمونم که من اونی نیستم که بخوان هر طوری باهاش رفتار کنن و در همین راستا تنفرم هم بیشتر شد و فهمیدم از اون 4 پا کمترم اگه ازشون بترسم!

شش: یه وسوسه عجیبی واسه ثبتنام دکترا دارم که احتمالا عملی اش کنم و اگه بشه خب تا زمان آزمون، باید برنامه ام رو تغییر بدم و جدی بخونم.

هفت: نمیدونم 6 ماه دوم سال چی داره که من منظم ترم؟! این چند وقت در یه جاهایی واقعا تنبل شدم مثلا میز لپتاپ، کمد لباس طبقه بالا، اتو کردن همه لباس هایی که کنار گذاشتم، نوشتن دفتر "طوسی" از نظر هزینه ها، پلن ها و.... یعنی میدونم که باید انجام بدم اما ترجیح میدم بخوابم یا کتاب بخونم یا مجازی گردی کنم!

هشت: خوشحالی ام این مدت محدود بود به مراسمی که شرکت کردم اونم تک و تنها و بدون انتظار همراهی از بقیه و حسِ قشنگیِ اندوه و عزاداری که از هر کدوم گرفتم ( خونه زرگر باشی، مسجد صدر العلما، خونه بنکدار، مسجد حاج آقا رحیم ارباب، مسجد روضاتی، مسجد رحیم خان، هیئت انصارالحسین)، وفادار موندن به کتاب خوندن، پس انداز، شروع باشگاه، روتین پوستی، استفاده کم از هندزفری و به فکر افتادن واسه 2 تا کلاس کاربردی مثه اکسل و پانچ دوزی.

نه: بجز دنبال کار اصلی بودن، دنبال یه کار موقت هم هستم و اعتراف میکنم خیلی پیگیرانه نبودم تو این مورد بجز پارسایی که اونم نمی صرفید اصلا یعنی حتی پول اسنپ ِ برگشت اونم وقتی تازه از 4 از یه جای دیگه رفتی و 9 که دیگه اتوبوس و مترو نیست بخوای برگردی در نمیومد، در همین حد افتضاح؛ یادم باشه بهشون اطلاع بدم نمیخوام برم.

ده: دیشب یه متنی خوندم که محتواش این بود که آدما تو این روزگار شلوغ و پُر، باید یه جوری خودشونن رو بروز بدن و براش برنامه ریزی کنن حالا یا با یه دوست درد و دل کنن یا یه آدم امن داشته باشن یا در جایی مثه وبلاگ و دفتر ثبت کنن و خب من خوشحالیدم که این چند سال همین جایِ کوچیکِ مجازی رو دارم که بتونم هرز چندگاهی خودم رو به خودم یادآوری کنم:)

*منو یادت نره ها/ تشکر از آقای علی عبدلمالکی بابت این آهنگ خوب:)

اوج بگیر تو آسمون سیاه شب......
ما را در سایت اوج بگیر تو آسمون سیاه شب... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alveol بازدید : 43 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1402 ساعت: 12:46