ای صبحدم

ساخت وبلاگ
کتاب خواندن که الکی نمیشود.مخصوصا اگر از نشر "اطراف"باشد.خاص تر اینکه مربوط به "محرم"باشد.اصلا من باید درست شب 29 شعبان کتاب "رستخیز" را دست میگرفتم به خواندن و نه قبلترش.چون حس و احوال شروع این کتاب باید "اتفاق" می افتاد.آن هم برای من.که یکهو در خودم ببینم از کتابخانه بردارمش،دستم بگیرم،به دست خط بانو مرشد زاده که در صفحه اول جا خوش کرده زل بزنم،یاد بیست و سه روایت قبلی بیوفتم،بعد از اول شروع کنم به خواندن.کلمات را در دهانم مزه مزه کنم.غرق شوم در روایت احسان عبدی پور.پاراگراف به پاراگراف بخوانم و برگردم و دوباره ادامه دهم.هر جمله را آنقدر رویش بمانم که بخواهد در حافظه نه چندان قوی ام ثبت شود.جملاتی که نه چشم نواز ،روح نواز است.از صفحه18 تا19 را بارانی شوم و تنم بلرزد که نمیدانم بخاطر حسین ابن علی (ع) است یا غربتی که در روایت به خود گرفته؟تا به خودم بیایم روایت اول تمام شده.میدانم برای امشبم بس است.آخر خواندن این روایت ها زمان دارد که باید طلبیده شوی؛درست مثل همین امشب.

#ای صبحدم،یک دم مدم،یک امشبی بهر خدا،تا حسین کشته نگردد در زمین کربلا...

#کی با اذان روضه گفته است؟اذان صبح چه روزی خودش خالی خالی روضه است؟

#من دلم برای تو سوخته بود.غمم تو بودی

اوج بگیر تو آسمون سیاه شب......
ما را در سایت اوج بگیر تو آسمون سیاه شب... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alveol بازدید : 127 تاريخ : سه شنبه 29 بهمن 1398 ساعت: 2:01