موتوری که ما سه تا و شاید اگر بچه های دیگه هم بودن ما از سه تا بیشترها رو میله عقب موتور وامیستادیم و هی تکونش میدادیم بعد موتور خودش شروع می کرد به تکون خوردن بعد اقاه قاه می خندیدیم و حتی جیغ می زدیم از این حجم سرخوشی!!
یه موقع هایی هم حین همین خوشبختی صاحب موتور رو می دیدیم که واستاده و نگاهمون می کنه،اون وقت بود که از خجالت زود می پریدیم پایین و تو حیاط خونه مادربزرگ خنده
ی تو دل مونده رو خالی می کردیم.جالب اینکه هیچ وقت هیچ صدایی از اون مرد در نیومد.بدون حرفی فقط نگاه میکرد و می رفت!!!
خانم همون مرد هم زن قد کوتاهی بود اما ثمره زندگیشون شد2تا پسربچه با قد طبیعی.
تو همون عالم بچگی باز هم واسمون عجیب بود دیدن بچه هایی که از مامان باباشون قد بلندتری دارند!!!
به هر حال با بزرگ شدن و کم شدن رفت و آمدها به اون کوچه خاطرات جا مونده اون دوران کمرنگ شد،اون مرد کوتاه،موتور هیجان آور،ترسیدن ها وخندیدن ها و دعوا شدن ها از طرف بزرگترا و.....
اما،اما،اما نه اونقدر که وقتی امروز خبر مرگ همون خاطره ساز کودکی رو بشنوم پرت نشم تو گذر زمان و تلخی ته گلوم و تلخی خاطرات خوش قدیم با هم یکی نشن و حتی بغض گلوم رو نگیره مثه وقتی که آقا جون به ما اجازه آب تنی تو حوض فیروزه ای رو نمی داد.......
این متن رو برای تو نوشتم :آقا سیف الله
به یاد همه خاطرات خوش بچگیم ازت
ممنونم که گذاشتی هر بلایی سر موتورت بیاریم .ازت ممنونم که بعدازظهرهای کسل کننده تابستونمون رو شاد کردی.
روحت شاد و قرین رحمت الهی.خدا با همه پاکان محشورت کند.الهی آمین
برچسب : سفولچی, نویسنده : alveol بازدید : 106