دایی جان حسین...

ساخت وبلاگ
1.امروز میخواستم زود از خونه راه بیوفتم تا بیام پیشت و باهات حرف بزنم چون دلتنگت شدم زیااااد اما نشد! تا اینکه تو اتوبوس دو تا دخترخانوم ازم آدرس گلستان شهدا رو خواستن و به دقیق ترین روش ممکن بهشون راه رو نشون دادم(ای که مرا خوانده ای ،راه نشانم بده)آخر سر گفتم التماس دعا.(خودم نیومدم اما دعاهام رو رسوندم)

#دایی جان حسین عزیزم ، امیدوارم سلام منو از دور شنیده باشی،ببخش که تو روزمرگی هام فرصت نشد بیام.

2.از قسمت ثبتنام رسیدیم به ویرایش و صدور گواهی.(میترسم از وقتی که  خودمون بریم ارائه مقاله و پوستر انجام بدیم!)البته که از همون اول بهمون گفتن جزاکم عندالله(به دانشجو جماعت پول بدی خیلی بیشتر بازده کاری میره بالا(استاد مرحمتی بفرما)

3.مادر در حال محاسبه ساعت به وقت ایران و تایلند هستند.خواهر میگه اگه ساعت5 تماس بگیره یعنی ساعت7صبح ما هست،پس آماده جواب بدین.من میگم خب بعد زنگ بزنه که بشه حداقل7ما!(مادر و خواهر معترضانه میگن خب اونوقت که تو باشگاه در حال توپ زدن هست،یکم فکر کن بچه!)....

4.من شده از تهران رفتن میگذرم اما مشهد رو میرم.دیگه کی قسمت کنه امام رضا که بریم حرم معلوم نیست،از وقتی دلمو غم میگیره که مشهد رو نرم و چند سال نرفتنم طول بکشه.(به هوای حرمت محتاجم)

#کی بپزیم این آش پشت پا رو؟؟!!

#بشوره ،ببره دلتنگی رو....

#

+ نوشته شده در  شنبه بیست و هشتم مرداد ۱۳۹۶ساعت 22:44  توسط دختر آدم  | 
اوج بگیر تو آسمون سیاه شب......
ما را در سایت اوج بگیر تو آسمون سیاه شب... دنبال می کنید

برچسب : دایی,حسین, نویسنده : alveol بازدید : 89 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 4:52