بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم

ساخت وبلاگ

1. اون یه راننده تاکسی که موهای یه دست سفید داشت و توی دنیای موازی، باید با نوه اش بازی میکرد ولی اون موقع شب، تو اون هوای سرد آلوده، شده بود راننده اسنپ و هر چند دقیقه یکبار توی مسیر، به عکس بچه ای که گذاشته بود پشت زمینه گوشی اش نگاه میکرد و زیر لب با خودش یه چیزی زمزمه می کرد...

2. اون دو تا پسر کوچولویی که کودک کار بودن و از مجسمه دم ارگ رفته بودن بالا و دست میزدن و میخوندن....چقدر جای یه عکاس حرفه ای اونجا خالی بود.

3. اون سه تا دختر تینیجری که با موهای رنگ شده توی پارک سرخوشانه راه میرفتن و سیگار میکشیدن...

4. چهارباغی که اینبار رفتن، تنها، بدون حرف زدن با یه نفر دیگه یا راه رفتن و بستنی خوردن، با اون شکل و شمایلی که پیدا کرده بود، چقدر غریب بنظر میومد...

5. پنج شنبه ای که بالا و پایین کردن شهر، به دنبال پیگیری خریدهای انجام شده از فروشنده ها و البته بدون نتیجه، گذشت...

اوج بگیر تو آسمون سیاه شب......
ما را در سایت اوج بگیر تو آسمون سیاه شب... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alveol بازدید : 77 تاريخ : جمعه 7 بهمن 1401 ساعت: 21:41