من دلم تنگه

ساخت وبلاگ

حالا بعد از 2 سال من برگشتم. این بار نه برای اینکه بشینم و گوش کنم کی چی میگه. نه اینکه کاغذ و قلم بگیرم دستم و تند تند یادداشت کنم. نه اینکه حواسم باشه کجا رو نگاه کنم و حتی استرس این رو داشته باشم که اگه سوالی پرسیده شد و خواستم جواب بدم، چجوری باید موقعیت رو تنظیم کنم.

اومدم تنها؛ نشستم و نگاه میکنم به اطاق خالی. انقدر ساکته که صدای ماشین های اتوبان هم شنیده میشه. به معنای واقعی سوت و کوره. دلم گرفت یهویی. فهمیدم چقدر دلم تنگ شده بود. فهمیدم چقدر دور شدم. چقدر قلبم تند میزنه تا فکر میکنم هنوز همون دوران قبل هست و منم هنوز همون آدم. میگن در و دیوار بهت نزدیک میشن از زور دلتنگی و غم، حالا انگار همون شده. روم نمیشه و اشک نمیاد وگرنه پتانسیل این رو داشتم که همین وسط بشینم و گریه کنم و بگم:

من دلم میخواد برگردم 3 سال قبل. اون وقتا که دلخوشیام کوچیکتر بود اما میدونستم هست. سرگرمی بود. درگیری نبود. شلوغی بود.

من واقعا دلم تنگه. کاش میشد اصلا بیام اینجا و بمونم، حالا کار یا تحصیل. ولی بیام. البته بعد از اینکه این مرحله تموم شد:)

ته دیگ: ساعتم رو مجبور شدم بشورم! امیدوارم هوس خرابی نکنه:/

اوج بگیر تو آسمون سیاه شب......
ما را در سایت اوج بگیر تو آسمون سیاه شب... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alveol بازدید : 119 تاريخ : سه شنبه 7 تير 1401 ساعت: 1:27