ا.س.ف.ن.د

ساخت وبلاگ

من یه عالمه حرف دارم که بگم از تابستون تا آبان. از آبان تا 13 دی. از 13 دی سیاه تا هفته اول اسقند

اما الان میخوام از هفته دوم اسفند بگم....

برای من از وقتی که عصر نمیدونم چندشنبه با بابا نشستیم پای شبکه یک و چشمم افتاد به دست چپ

همه چی رفت رو دور تند...فقط خواستم تند تند روزهامو بگذرونم... که روزهای پیش روم زودی بیان و برن...که کنکور 91 رو زودی بدم وتمام!

بعدش اما هیچی جوری نشد که من میخواستم...ورودی مهر 91 اون شهر کوفتی و بعدش هم اعلام انصراف به بقیه و دوباره خوندن تا پاهام برسه به در همیشه سبز دانشگاهی که میخواستم....زندگی ظاهرا عادی شد، سر خودم رو گرم کردم، تجربه های تلخ و شیرین کردم..مسئولیتهای مختلف گرفتم...رفتم مقطع بالاتر...شد 7 سال.هفت تا سال اومد و رفت و منم سعی کردم زندگیمو طوری که دلم میخواست بسازم.

بماند که دلم یه وقتایی هوایی میشد ولی چاره ای نبود جز اینکه بذارم جزو خاطرات کهنه ام.

حالا امروز عصر مامان صدام میکنه. میرم میگه ببین..خودشه؟ من یه آن نگاه میکنم میبینم خودشه و سریع چشمم میره سمت دست چپ. دست چپی که الان خالیه. دلم خالی میشه...سریع سرمو برمیگردونم سمت مامان و سرم رو تکون میدم...یادم میوفته به دختر 17 ساله ای که سه سال تموم ساعت19:15 قلبش تندتر میزد، دیگه نمیخوام برگردم به اون روزا. فقط سنم بالاتر رفته اما هنوز تو جدال عقل و احساسم. نمیخوام برای بار دوم حس سالهای دور رو تجربه کنم.

خیلی کارا دارم که باید انجام بدم.خیلی....

 

اوج بگیر تو آسمون سیاه شب......
ما را در سایت اوج بگیر تو آسمون سیاه شب... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alveol بازدید : 138 تاريخ : سه شنبه 12 فروردين 1399 ساعت: 7:31