اوج بگیر تو آسمون سیاه شب...

ساخت وبلاگ
برای 03.02.01یه حسی کم کم ریشه دوونده بود تو وجود. هی عمیق تر میشد، تا که دارته به سمت اطمینان می رفت، یهو تردید کل سلولها رو می گرفت. به سمت چنگ زدن به هر چیزی که میشد گفت عقلی و منطقیه، اما تهش دلگرمیه، دلگرمی بابت وجود یک موجود.تا 03.02.07که امروز باشه...ریشه محکم شده، تردید کمتر اما نه اینکه نباشه. احساس مداوم اهمیت-پیگیری-توجه-دوست داشتن و دوست داشته شدن-به فکربودن- نگرانی-جذابیت و گهگاهی حسادتی ازاین سمت بابت گذشته ای که در سمت خاصی وجودی نداشتم.در این بین احکم و وظایف جدید در شغل- ارتباطات دیگر و جدی تر کاری- پی بردن به خوب بودن در نظر افراد مهم شغلی- هماهنگی ها بابت فایل های چاپ و صحافی شده- هماهنگی با بچه ها- هماهنگی بابت آزمون- هماهنگی بابت آزمون مجازیومسافرت نصفه کاره ای که کل برنامه ها رو بهم ریخت. آشنایی با خوبهای شهرستان اردکان و تجربه جدیدی از استان یزد ای که همیشه دلم میخواست بر (البته نه اینجوری!). آماده شدن کم کم برای مشهد و تهران در هفته های آتی انشالله انشالله انشالله.خلاصه ای از هفته اول اردیبهشت. تمام.تا داریم پست میذاریم یه پیگیری از مجله پزشکی و ایمیل بکنیم بد نباشه!!! فکر کنم دکتر دیگه گفته ولش کن خودمو خورد نکنم واسه یه جوجه تحصیلات تکمیلی:)کلید واژه ها: پل بزرگمهر- گل بگیر قهر نباش- باید باهام حرف بزنی- حرفمو پس میگیرم که سکوت نیازه- تضمین نمی کنیم اما سالم و عادی هستین- نیاز به مراقبت و توجه برای ادامه- 12 ظهر 3شنبه- کانال آب ترمینال آبشار- آدمایِ تابعِ جمع- خراب شدن اتوبوس- بارون تند کویری- شبِ کویر- بچه های هلال احمر- صبر کنین و منتظر باشین- اتوبوس کوچولو- به دنبال اسکان- جوجه کباب نفری یه دونه حتی شما دوست تپل- استراحت جهت گذران وقت و تجدید انرژ اوج بگیر تو آسمون سیاه شب......ادامه مطلب
ما را در سایت اوج بگیر تو آسمون سیاه شب... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alveol بازدید : 22 تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 ساعت: 16:01

بعد از حدود 2 هفته برگشتیم سر کار. خوبه. خدا رو شکر یه کم ذهنم درگیر میشه تا کمتر فکر کنم. دلم پیگیری می خواد از نوع مثبت و البته توضیح، توضیح قانع کننده. اینجوری حس میکنم مهم بودم واقعا. در هر حال که دلم خیر و صلاح و برکت میخواد.

اوج بگیر تو آسمون سیاه شب......
ما را در سایت اوج بگیر تو آسمون سیاه شب... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alveol بازدید : 305 تاريخ : سه شنبه 28 فروردين 1403 ساعت: 9:14

نیمی از خواندن دعای جمعی رو از دست داده بودم، تند تند شروع کردم به خوندن نماز و ادعیه مربوطه تا به فراز پنجاهم بالاخره رسیدم. دنبال عبارتی می گشتم که بهتر از قبلی ها باشه و بیشتر به حس و حالم بیاد اما هر چی میگذشت بیشتر می فهمیدم که این دعای بزرگ، چیزی فراتر از عبارات و معانی اش هست، تا آخر دعا هیچ بندی رو نتونستم بهتر از قبلی یا بعدی پیدا کنم، همه اش بهترین بود. بهترینِ بهترین ها...خواسته نویی به دعاهام اضافه شده بود، اصلا نود درصد دلیل رفتنم به مسجد همین بود، خجالت می کشیدم، اما بالاخره خواستم از خدایی که خودش گفته بود به در خونه خودم بیایید، دست خالی برنمی گردین؛ بیشتر از اینکه گریه کنم یا ناراحت باشم یا حتی نگران، اطمینان قلبی گرفتم، انگار بدونم که همه اش رو خودش درست میکنه، فقط کافیه من یادآوری کنم و بگم چقدر مهم و ضروریه و بعد بشینم نگاه کنم که خودش اون چه رو که خیره رقم میزنه، مثل همیشه که خودش دست به کار میشه و در نهایت من رو میرسونه به خواسته ای که به صلاحم بوده....قرآنی رو باز کرده بودم و تو تاریکی دیده نمی شد، نگه داشتم، چراغ ها روشن شد، صفحه اول سوره مومنون بود:"قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُون"چند ساعتی قبل تر از دیشب، بعد از سرکار، وقتی که نه حالی واسه رفتن به خونه داشتم و نه حالی واسه بیرون موندن، تصمیم گرفتم برم گلستان و الحق که گلستانی بود ظاهری و باطنی. دو جزء باقیمونده رو همون جا با رفتن سر مزار کسانی که دوستشون داشتم، خوندم و آخر کار رفتم سر مزار فردی که با واسطه ای شناخته بودمش و با خود اون فرد، نسبتِ نزدیک داشت. حالا باید تصمیم می گرفتم. همون فرد رو واسطه بین خودمون قرار دادم، گفتم شما خودت ما رو دیدی، بهتر از من همه چیز رو میدونی، بهتر از من میشناسی، به جریا اوج بگیر تو آسمون سیاه شب......ادامه مطلب
ما را در سایت اوج بگیر تو آسمون سیاه شب... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alveol بازدید : 111 تاريخ : سه شنبه 28 فروردين 1403 ساعت: 9:14

چقدر خوبه بدونی تو ذهن آدما هستیا، چه حس جالبیه، انگاری چند لول به اعتماد به نفس ات اضافه میشه، محکم تر ادامه میدی، دلت میلرزه انگار. فرقی هم نداره مخاطب ات کیه، فقط کافیه جزو آدم حسابیای اطرافت باشه.1. من به معجزه کلمات ایمان دارم. یعنی همیشه با حرف زدن میشه فهمید چی به چیه. فلذا در جریان توصیه های زیاد به اینکه اگه حرفی هست گفته بشه تا بعد از چند وقت برداشت غلط اتفاق نیوفته، بللاخره راه ارتباطی جدیدی باز شد. در ادامه سمت و سوی جدیدتری گرفت. هر چند به خاطر فشردگی برنامه های کاری و دیر رفتن ها به خونه و بعدش بیدار موندن های چند ساعته، الان فوق العاده بی انرژی ام و همین الان میتونم روی همین صندلی بگیرم بخوابم، اما احتمالا ارزشش رو داره. نمیدونم. میشنوم که وقتی گل ها داده میشده، یه حرفی هم بوده که به زبون آورده نمی شده. قبل تر هم که متوجه شدم کلا دیروز تو ذهن جریان داشتم. این اولین بار برای یاد بودن و اولین اطلاع از انکه تو یاد بودم.2. امروز صبح زنگ زدم پیگیر فایل های ارسالی بشم از اون آقای مهربونی که از همون برخورد خیلی خوب و محجوبانه من رو که نیروی جدیدی بودم، پذیرفت و بعد دم عید از محصولاتشون یه عیدی داد بهم و کلا فهمیدم از اون آدم بزرگای مهربونی هست که متناسب با مخاطب، ارتباط می گیره... وقتی نحوه دریافت سفارش ها مون رو جواب داد، بی مقدمه گفت دیشب توی دعا کردن یاد شما افتادم و من این ور ذوق که مگه مثلا با چند بار تماس یه بار دیدن، منو تو چه دسته ای قرار داده که توی دعا کردن در این وقت عزیز، یاد من کرده؟ من چیکار کردم که لایق به ذهن رسیدن توی دعای ابوحمزه ای شدم که از اون جمع چیزی اطلاع نداشتم. بهرحال که خیلی دلچسب بود این حرف. این دومین اطلاع از اینکه تو یاد بودم.3.بعد از اوج بگیر تو آسمون سیاه شب......ادامه مطلب
ما را در سایت اوج بگیر تو آسمون سیاه شب... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alveol بازدید : 106 تاريخ : سه شنبه 28 فروردين 1403 ساعت: 9:14

مشغول مرتب کردن پوشه های لپ تاپ ام که بر حسب تاریخ دسته بندی کردم و الان دلم میخواد مثلا همه آهنگ های دانلود شده فارغ از تاریخ پوشه ها، یه جا باشن.اما واسه عکس ها دلم نمیخواد همچین کاری کنم، دلم نمیاد. میخوام بدونم مثلا این عکس مال کِی بوده، چون اگه به ذهن فراموشکار من باشه که تا چند سال دیگه یادم میره کدوم عکس مربوط به چه دورانی بوده!پوشه به نام ۱۴۰۱.۸.۶ هست، ولی خب عکس هایِ شهریورِ ۱۴۰۱ رو داره. میدونم نوشتم، میدونم یبار دیگه هم تعجب کردم از اون دورانی که گذشت، اما خب اینم میدونم من یادم میره اتفاقا رو و البته اگه اتفاق بزرگ باشه،بعد از مدتی کمرنگ تر میشه واسم. این عکسی که باز کردم و کل صفحه رو گرفته نشون میده هنوز کرونا جولان می داده، نشون میده من خسته بودم اما خندیدم، من غم داشتم اما زل زدم به دوربین و خودم رو نباختم... همین یه عکس واسه ادامه دادن کافیه. این فرمول زندگی منه. حتی اگه داره از درون فرو میپاشی اما به خودت بخند، با خودت مهربون باش، خودت رو دوست بدار....فارغ از دنیا و آدم هاش.داره موسیقی Beautiful Girl و عجیب میشینه به این تصاویر... اوج بگیر تو آسمون سیاه شب......ادامه مطلب
ما را در سایت اوج بگیر تو آسمون سیاه شب... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alveol بازدید : 255 تاريخ : دوشنبه 13 فروردين 1403 ساعت: 18:09

والا ما همون لحظه که شروع کردیم آهنگای سندی رو دانلود کنیم و بعدش موقع آماده شدن پخش کردیم و بندری زدیم نمیدونستیم امشب چه مسخره طوری پیش میره... خب از اونجایی که ما سالی فقط یبار اونجا حاضری میزنیم قابل قبوله که اکثر اوقات اگه روی مود باشن، احترام زیادی میبینیم! اینجوری بود که در مقابل اونایی که سالهای خیلی گذشته، یه تفاوتای رفتاری دیده میشد، ما صاحب منزلت شده بودیم. از نظر ظاهری که خب خیلی اوکی بودیم هم نسبت به قبل خودمون هم نسبت به اونا، از نظر ارتباطی هم ما شده بودیم وسط مجلس و تعارف بود که کیلو کیلو رد و بدل میشد، تازه این افتخار هم نصیبمون شد که کلید کمد مهم عیدی رو بهمون بدن و وظیفه تفکیک عیدی ها رو داشته باشیم... دیگه کلا خیلی جالب بود که بعد از این همه سال و دیر دیدن ها و ظاهر شدن ها، در زمان و جای مناسب خودمون بودیم و خیلی هم خوب بودیم از نظر خودمون.آره خلاصه که امشو خیلی شوشه:) اوج بگیر تو آسمون سیاه شب......ادامه مطلب
ما را در سایت اوج بگیر تو آسمون سیاه شب... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alveol بازدید : 318 تاريخ : دوشنبه 13 فروردين 1403 ساعت: 18:09

احتمال اینکه اونجور که فکر میکردم پیش بره، پیش نره ۹۹ درصده. رسیدیم آخرش، عین همون سربالایی ها که نفس زنان رفتیم و بعد منتهی شد به سرازیری های سنگی و سخت. حیف.

...خیلی ممنونم ازت نه واسه اینکه فقط کنار من بودی....به وقتِ سرازیری هزار جریب_ شب_ وقتی سیروان میخوند.

اوج بگیر تو آسمون سیاه شب......
ما را در سایت اوج بگیر تو آسمون سیاه شب... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alveol بازدید : 115 تاريخ : دوشنبه 13 فروردين 1403 ساعت: 18:09

از کتاب باز اگر که آدمیان، کوه اقتدار شونددر آسیاب زمان، مشتی از غبار شونددر آسیاب زمان، مشتی از غبار شوندمسافران همه پنهان و آشکار شوندبسا هنوز نپیموده راه را چو شهاببه زاد و میر، شتابان تر از شرار شوندبسا درخت تناور که در فصول زمانبرای اوج سخن غرق برگ و بار شوندبسی زشعر وشرف در گذارگاه زمانچوکوه در دل تاریخ استوار شوندامید گفت: دومصرع که این دو گوهر نابسزد به دفترایام ماندگار شوندرسیده ایم من و نوبتم به آخر خطنگاه دار جوان ها بگو سوار شوند+شعر از جنابِ اخوان ثالثپی نوشت: از روزِ آخرِ کاری- دمی آرامش و سر خلوتی- به دنبال خبری از سمتی دیگر- احساس متضادِ خواستن و نخواستن#پادکست کتاب باز با حضور نویسنده عزیزم، هوشو جانم / چهارشنبه هجدهم بهمن ۱۴۰۲ / 11:31/دختر آدم اوج بگیر تو آسمون سیاه شب......ادامه مطلب
ما را در سایت اوج بگیر تو آسمون سیاه شب... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alveol بازدید : 435 تاريخ : چهارشنبه 2 اسفند 1402 ساعت: 13:18

۲۴ بهمن ۴۰۲ یه روز معمولی بود مثه ۹۹.۹۹۹٪ روزای دیگه... روزی که از صبح سردرد مربوط به روز قبل هنوز حس می شد؛ پیگیری واسه برگزاری دوره و نهایی شدن و اطلاع رسانی اش باید انجام می شد و یه تایمی هم تعیین شده بود واسه سر زدن به جلسه ساعت ۲ دانشکده بالایی واسه دیدن دفاع یه نفری که بعدا معلوم شد هم ورودی بودین اما حتی یه کلمه حضوری هم با هم نداشتین؛ روزی که بعد از مشورت با همکارِ همراه، بنا شد اون دروغ مصلحتی به اون یکی همکارِ سخت و جدی گفته بشه؛ روزی که بعد از چند بار تلاش واسه استرداد بلیط، بالخره قرار شد خواهر با ماکسیم بره شیراز و قول گرفتم که بجز خوراکیای اونجا سوغاتی درست بیاره:)و در ادامهساعت ۸ و ۳۶دقیقه طی تماس تلفنی به خونه به مادر گفته شد که از سردرد خبری نیست؛ در دقیقه ۹۰ پوستر اصلاح و برای اطلاع رسانی به افراد مرتبط ارسال شد؛ ساعت ۱۲ و ۳۰ طی اعلام مسئولِ محترم قرار شد به جلسه ای که یه ربع بعد برگزار می شد رفته و نظارت لازم انجام بگیره؛ جلسه ای که ترکیبی از نظم و به هم ریختگی داشت، سخنرانان عمدتا خوبی نداشت ولی یه تجربه دیگه اضافه کرد به زندگیِ کاریم مثه آشنایی با دکتر روان شناسی که به بهونه عکس گرفتن آشنا شدیم، ساعت ۱۴ و ۱۰ دقیقه بعد از گرفتن عکس یادگاری و دریافت تشکر از اون دکتر مهربونِ با سواد و قولی که تو اون شلوغی واسه پیگیری های بعدی داده شد، به سمت محلِ دفاع رفته که با در بسته مواجه و با دیدن دانشجویی که تازه از دفاع فارغ شده بود اعلام شد که دیر رسیدم!‌ در ادامه واسه هدر ندادن زمان و انرژی که تا اون بالا برده شد، تصمیم به سر زدن به اون خانومِ مهربون و خوش قلب و خانوم کوچولویِ تازه واردِ کناریش که مادرشوهر پسنده:)) گرفتم و با کلی انرژی + برگشتم، توی راه برگشت، احتم اوج بگیر تو آسمون سیاه شب......ادامه مطلب
ما را در سایت اوج بگیر تو آسمون سیاه شب... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alveol بازدید : 135 تاريخ : چهارشنبه 2 اسفند 1402 ساعت: 13:18

ولنتاین، ولنتایم...۲۵ بهمن واسه من وقت این گل و خرس رد و بدل کردن نبوده تا الان...نمونه اش همین امروز، صبح رسیده و نرسیده، ناشتا میری توی جلسه ساعت ۷ و نیم صبح، پر میشی از انتقادات و حرفای همکارا واسه اینکه مسئول‌ محترم بره به اصل کاری های پایتخت نشین برسونه.بعد دیدن استاد دوره و صحبت کردن و خیالش رو راحت کردن که دوره اش به خوبی برگزار میشه و ما اینجا حواسمون به همه چی هست.بعد میخکوب پای سیستم و تلفن و یکی یکی زنگ زدن به بچه ها و توجیه واسه شرکت توی دوره آموزشی.بعد متوجه شدن اینکه واسه چند روز دیگه تو انتخاب شدی که جزوی از تیم باشی و فلان وظیفه رو داری و طبق معمول پذیرفتن اولیه.بعد پیگیری واسه مکان و تغذیه که اون ۲ روز رو ساپورت کنن و مشکلی پیش نیاد و در کنارش گزارش کار به همکارِ همراه و گرفتن تشویق و تأییدها و البته راهنمایی هاش که گفته شد واسه تجربه و پول و نشون دادن خودت، قبول کن ولی با مسئول قسمت خودمون حتما هماهنگ کن که اونم بدونه.بعد خودت رو به یه بندری و نوشابه مشکی دعوت کردن تا خستگی‌های تا ساعت ۱ رو بشوره ببره چون قراره تا شب رو پا باشی.بعد دویدن تا رسیدن به ناجيِ همیشه مهربون تا وسایل اضافه ات رو اون برگردونه تا شب که خسته برمیگردی، حداقل بتونی خودت رو بکشونی.بعد با تیم مربوط به همون تیم رفتن به مکان آموزشی و حدود ۳ ساعت هدررفت زمان و انرژی چون عملا چیز خاصی واسه گفتن نداشتن و میشد تو نیم ساعت هم جمع کنن.و بعدتر دیدن یکی از مو سفید کرده های کار و شنیدن حرفاش که خنده به لبات بیاره و در همین حین متوجه بشی که هر چی بی برنامگی ازین برنامه نصیب قسمت ما شده، زیرِ سرِ همون پرمدعایِ خودخواهِ خیر ندیده ست! چون عملا نه خودش خودش رو درگیر ماجرا کرده و نه حتی نشونی از نوچه ها اوج بگیر تو آسمون سیاه شب......ادامه مطلب
ما را در سایت اوج بگیر تو آسمون سیاه شب... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alveol بازدید : 335 تاريخ : چهارشنبه 2 اسفند 1402 ساعت: 13:18